از بخیل در شگفتم ، به فقرى مىشتابد که از آن گریزان است و توانگریى از دستش مىرود که آن را خواهان است ، پس در این جهان چون درویشان زید ، و در آن جهان چون توانگران حساب پس دهد ، و از متکبّرى در شگفتم که دیروز نطفه بود و فردا مردار است ، و از کسى در شگفتم که در خدا شک مىکند و آفریدههاى خدا پیش چشمش آشکار است ، و از کسى در شگفتم که مردن را از یاد برده و مردگان در دیدهاش پدیدار ، و از کسى در شگفتم که زنده شدن آن جهان را نمىپذیرد ، و زنده شدن بار نخستین را مىبیند ، و در شگفتم از آن که به آبادانى ناپایدار مىپردازد و خانه جاودانه را رها مىسازد . [نهج البلاغه]
ان کس که میگفت دوستم دارد عاشقی نبود
که به شوق من امده باشد رهگذری بود که
روی برگهای خشک پاییزی راه می رفت صدای
خش خش برگ ها همان اوازی بود که من
گمان می کردم می گوید دوستت دارم
ورود به بخش مدیریت